سه حرف
چند وقتیه کسی دیگه بهم توجهی نمیکنه ،٥سال پیش که شهرداری آخرین تغییرات رو توی خیابون ٢٢ انجام داد منم اومدم اینجا، من موندم و این خیابون منتهی به مرکز شهر با آدمایی که هراز اینجا رد میشن،آدم هایی از رنگ و نژادهای مختلف،آدم هایی با انواع لباس ها و ژست های منحصر به فرد،هر روز بچه هایی رو میبینم که مدرسه میرن و توی راه از آرزوهایی که دارن حرف میزنن،پر از عشق و انرژی هستن پر از خواستن پر از امید،هر روز دانشجوهای پسر و دختری رو میبینم که توی هوای روشنفکری پرواز میکنن و سودای تغییر دنیا توی سرشونه،گاهی به حرفاشون گوش میدم چقد خوب حرف میزنن و بدون اینکه مخاطبی داشته باشن از طرح ها و برنامه هاشون واسه آینده میگن البته خیلی وقتا قمپز هم درمیکنن بخصوص زمانایی که با معشوقه بسر میبرن،هر روز مواجه میشم با آدمایی که به زمین و زمون فحش میدن ولی وقتی یکی باهاش دو کلام حرف حساب میزنه مثل مسلسل ِبی هدف شمارو آماج برنامه ها و ایده هاشون قرار میدن اینجا هر روز پر میشه از آدمهایی که پر از برنامه هستن، حتی فاحشه هایی که کنار خیابون دقایقی رو منتظر میمونن،دقیق و مو به مو به مرور هر اونچیزی که امیخواد اتفاق بیوفته میپردازن
تقریبا روزی ٥بار اینجا تصادف میشه رانندهایی از هر قشر با انواع ماشین های جور واجور که من حتی اسم بعضیاشونو نمیدونم رانندهایی با عقاید مختلف و توجیهات مختلف و پلیس هایی که تموم تلاشونو میکنن که یکی از طرفین حرفشونو گوش کنه،جالب اینجاست توی همین ٤راع روزی صدها شاخه گل فروخته میشه گلهایی که منتهی میشن به آدم هایی که ازشون انتظار کمی گوش کردن میره هر روز بچه هایی رو میبینم که صدها برگ کاغذ رو حروم میکنن که همه این اتفاقات رو توی دنیایی بزرگتر به مردم گوشزد کنن تا کمی شنیده بشن تا کمی دیده بشن
منم کم کم باید ازین ٤ راه برم دیگه جایی برای منم نیست کسی به سه کلمه ای که روزی هزاربار تکرارش میکنم توجهی نمیکنه
"قرمز،زرد،سبز"