تک برگِ سخن

اینجا فضایی برای داستان،شعر و کمی نقد است

تک برگِ سخن

اینجا فضایی برای داستان،شعر و کمی نقد است

من یوسف
غالبا بیدارم، پس یوسف بیدارم
زبان و ادبیات فارسی را پنج سالی بهمراه فقه و مبانی حقوق در دانشگاه رضوی(ع) جویده ام، اینجا مینویسم و سعی دارم چاشنی دقت را همواره کنار خودکارم اضافه کنم اگر نپسندیدید گوشزد نمایید
ممنونم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۶/۰۸
    .

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

.

چون قطره ایم که به سنگی رسیده ایم

یا لیت! این تلاقی دریا و رودها...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۴۷
یوسف بیدار

مثل همیشه گوشه اتاق نشسته بود و با متانتی که حاصل سالها زندگی خاکستری بود به سیگار بهمنش پک میزد! همیشه اولین سوالش از من این بود کی برمیگردی؟ وقتی جوابشو میگرفت بدون اینکه حرفی بزنه روشو میکرد به طرف دیگه، این حرکتشو توی این ٧ سالی که دورم هر دفعه که میدیدمش تکرار میکرد. حتما فلسفه ای داره تا اینکه چندوقت پیش متوجه رفتار دیگه ای شدم اینکه هیچوقت موقع وفتن "خداحافظ" نمیگه، آره دستمو فشار میداد و نهایتش دعام میکرد
فهمیدم که حتما رابطه ای بین این دو حرکت باید وجود داشته باشه! کاش ماشین زمان بود و میشد جوونیاشو ببینم
مطمئنم بین "رفتن" و "خداحافظی" مفهومِ غمناکی نهفته ست که هیشکی جز خودش ازش خبر نداره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۳۹
یوسف بیدار

شب از نیمه گذشته بود، ماه وسط آسمون پیدا بود! از پنجره نیمه باز اتاق به بیرون سرک میکشید تا شاید عابری پیدا بشه و ازش بپرسه ساعت چنده؟

خیلی وقت بود که شب شده بود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۴۳
یوسف بیدار