تک برگِ سخن

اینجا فضایی برای داستان،شعر و کمی نقد است

تک برگِ سخن

اینجا فضایی برای داستان،شعر و کمی نقد است

من یوسف
غالبا بیدارم، پس یوسف بیدارم
زبان و ادبیات فارسی را پنج سالی بهمراه فقه و مبانی حقوق در دانشگاه رضوی(ع) جویده ام، اینجا مینویسم و سعی دارم چاشنی دقت را همواره کنار خودکارم اضافه کنم اگر نپسندیدید گوشزد نمایید
ممنونم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۶/۰۸
    .

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

شیرآبو که باز کردم با اولین قطراتی که از دوش سرازیر شد به خودم اومدمو از هپروتی که توش سیر میکردم خارج شدم،برای هزارمین بار همه چی رو مرور کردم توی آشپزخونه ظرفی نبود که نشسته باشه اتاق خواب و هال مرتب بود،وای مینا همیشه لباساشو روی تخت میذاره،نکنه چیزی جامونده باشه، مینا!!!!
کاش میتونستم باهاش این موضوع رو درمیون بذارم اونم حقشه که از این ماجرا خبر داشته باشه،حدود یکسالی هست که هروقت میام در این مورد باهاش حرف بزنم یچیزی مانع میشه هر روز که میگذره این رابطه محکم تر میشه و گفتنش به مینا سخت تر،مینا همیشه سرکاره!خیلی تلاش میکنه،نمیدونم کارش براش مهمه یا خرج این زندگی،مهم نیست هر کدوم که باشه دلیلِ خوبیه واسه شب و روز کار کردنش،سر درآوردن از شیفتش همیشه برای سخت ترین کار ممکن بود به این فکر میکنم که چقد زور زدم که مطمئن شم این چند ساعتو خونه نیست خستگی عجیبی روی شونه هام احساس میکنم شاید بهتر  بود که بهش میگفتم شاید اگه زودتر از اینا باهاش درمیون میذاشتم انقد دلم مثه سیر و سرکه نمی جوشید،حس و حال عجیبیه انگار زیر پوستم موجودی هی سُر میخوره و طولِ تنمو بالا و پایین میره،اولین بارِ چنین قراری رو میذارم و همین کار رو مشکل میکنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۵
یوسف بیدار