تک برگِ سخن

اینجا فضایی برای داستان،شعر و کمی نقد است

تک برگِ سخن

اینجا فضایی برای داستان،شعر و کمی نقد است

من یوسف
غالبا بیدارم، پس یوسف بیدارم
زبان و ادبیات فارسی را پنج سالی بهمراه فقه و مبانی حقوق در دانشگاه رضوی(ع) جویده ام، اینجا مینویسم و سعی دارم چاشنی دقت را همواره کنار خودکارم اضافه کنم اگر نپسندیدید گوشزد نمایید
ممنونم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۶/۰۸
    .

۴ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

شیرآبو که باز کردم با اولین قطراتی که از دوش سرازیر شد به خودم اومدمو از هپروتی که توش سیر میکردم خارج شدم،برای هزارمین بار همه چی رو مرور کردم توی آشپزخونه ظرفی نبود که نشسته باشه اتاق خواب و هال مرتب بود،وای مینا همیشه لباساشو روی تخت میذاره،نکنه چیزی جامونده باشه، مینا!!!!
کاش میتونستم باهاش این موضوع رو درمیون بذارم اونم حقشه که از این ماجرا خبر داشته باشه،حدود یکسالی هست که هروقت میام در این مورد باهاش حرف بزنم یچیزی مانع میشه هر روز که میگذره این رابطه محکم تر میشه و گفتنش به مینا سخت تر،مینا همیشه سرکاره!خیلی تلاش میکنه،نمیدونم کارش براش مهمه یا خرج این زندگی،مهم نیست هر کدوم که باشه دلیلِ خوبیه واسه شب و روز کار کردنش،سر درآوردن از شیفتش همیشه برای سخت ترین کار ممکن بود به این فکر میکنم که چقد زور زدم که مطمئن شم این چند ساعتو خونه نیست خستگی عجیبی روی شونه هام احساس میکنم شاید بهتر  بود که بهش میگفتم شاید اگه زودتر از اینا باهاش درمیون میذاشتم انقد دلم مثه سیر و سرکه نمی جوشید،حس و حال عجیبیه انگار زیر پوستم موجودی هی سُر میخوره و طولِ تنمو بالا و پایین میره،اولین بارِ چنین قراری رو میذارم و همین کار رو مشکل میکنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۵
یوسف بیدار

همسر:امییییییر پاشو لنگ ظهره ،پاشو دیگه...چقد میخوابی؟؟؟؟

امیر:چیه خانم بذار یه روز جمعه بخوابیم...چقد غر میزنی

همسر:پاشو تنبلی نکن، یه نگاهی به ریخت و قیافت بکن شدی یه کوهی از چربی، پاشو کمی ورزش کن

امیر: ورزش؟ ورزش بکنم که چی بشه؟ تو این همه ورزش کردی چی شد؟

همسر: میبینی که چقد سرحال و شادم، همیشه سحرخیز هستم،کارامو بموقع انجام میدم، به فکر زندگیمونم

امیر:چی؟ تو کاراتو میکنی؟ اونم سرموقع؟ دقیقا منظورت کدوم کاراست؟

همسر:هر روز صب میرم با دوستام پیاده روی، ظهرا بموقع غذا سفارش میدم بعدازظهرا میرم خرید،شبا هم که سر وقت به مهمونیام میرسم، هفته ای هم دو روز با بچه های گروه یوگا میریم کوهنوردی، تازشم تو زن به این خشکلی و خوش اندامی کجا میتونی پیدا کنی

امیر: آره واقعا خیلی زحمت میکشی اینا همه از فواید  ورزش کردنه؟؟؟؟

همسر:بعله، الکی نیست که میگن "عقل سالم در بدن سالم"

امیر: آره راست میگی عقل سالم!!!!

البته جناب سعدی میفرمایند

تن آدمی شریف است به جان آدمیت     نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

لطفا سروصدا نکن بذار کوه چربی یه، یه ساعتی بخوابه.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۰۶
یوسف بیدار

نزدیک دهم فروردین بود حال و هوای خونه اصلا مساعد نبود آخه اولین سالی بود که روز مادر بابا خونه نبود تا مثل همیشه مادر رو سورپرایز کنیم این غم بیشتر از همه توی صورت مادر پیدا بود با اینکه هرسال طوری وانمود می‌کرد که انگار سوپرایز شده اما مطمئن بودیم که اون به یک تبریک ساده دلخوشه و این به یاد هم بودن رو دوس داره.

روز مادر رو با یه تبریک ساده و یه هدیه کوچیک سعی کردم واسه مادرم قشنگ کنم راستش روز زیاد خوبی نبود هرلحظه امکان داشت مامان بزنه زیرگریه این چند روزی که بابا نیست مامان خیلی شکننده و حساس شده منم تموم سعیمو می‌کردم که هوای مامان رو بیشتر داشته باشم و روزا بیشتر کنارش باشم تا اینکه چند وقت پیش فهمیدم دوم اردیبهشت روز پدر هستش و این عمق فاجعه رو بیشتر میکرد خدا خدا میکردم که بابا تا اونموقع بیاد و مرهم دل مادر بشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۰
یوسف بیدار

چند روز پیش واسه پیدا کردن یه آدرسی مجبور شدم ٤٥ دقیقهای رو بین کوچه پس کوچههای یکی از محلههای مشهد سر درگم بچرخم چیزی که خیلی نظرمو جلب کرد فراوونی رستورانها و کترینگهای موجود بود که داشتن پیک رایگان واسشون دیگه مزیت حساب نمیشد.

حاجی: حاج خانم، حاج خانم جان بیاین سبزی تازه چیدم

حاج خانم: ممنون حاج اقا چه سبزی تازه و خوش رنگی، خداروشکر امسال زمینمون خوب بار داده‌هاااا

حاجی: آره الحمدالله، یادش بخیر قدیما باباجان خدابیامرز دستش برکت بود وقتی بذر میریخت هر یه دونش صدتا میشد یاد اون روزا بخیر، خانم جان یه زحمتی بکش یه قورمه سبزی بار بذار با بچه‌ها دور هم بخوریم

حاج خانم: چشم حاج اقا

سال ١٣٩٥

(صدای آیفن)

مادر: سعییییید سعییییید،برو غذارو آوردن

پدر: باشه خانم

(چند لحظه بعد،صدای بسته شدن درب)

سعید: به به چه بویی، هممممم... سپهر جان بابا بیا ناهار بخوریم، خانم بدو بیا تا یخ نکرده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۶
یوسف بیدار