تک برگِ سخن

اینجا فضایی برای داستان،شعر و کمی نقد است

تک برگِ سخن

اینجا فضایی برای داستان،شعر و کمی نقد است

من یوسف
غالبا بیدارم، پس یوسف بیدارم
زبان و ادبیات فارسی را پنج سالی بهمراه فقه و مبانی حقوق در دانشگاه رضوی(ع) جویده ام، اینجا مینویسم و سعی دارم چاشنی دقت را همواره کنار خودکارم اضافه کنم اگر نپسندیدید گوشزد نمایید
ممنونم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۶/۰۸
    .

آدرس

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۵۶ ب.ظ

چند روز پیش واسه پیدا کردن یه آدرسی مجبور شدم ٤٥ دقیقهای رو بین کوچه پس کوچههای یکی از محلههای مشهد سر درگم بچرخم چیزی که خیلی نظرمو جلب کرد فراوونی رستورانها و کترینگهای موجود بود که داشتن پیک رایگان واسشون دیگه مزیت حساب نمیشد.

حاجی: حاج خانم، حاج خانم جان بیاین سبزی تازه چیدم

حاج خانم: ممنون حاج اقا چه سبزی تازه و خوش رنگی، خداروشکر امسال زمینمون خوب بار داده‌هاااا

حاجی: آره الحمدالله، یادش بخیر قدیما باباجان خدابیامرز دستش برکت بود وقتی بذر میریخت هر یه دونش صدتا میشد یاد اون روزا بخیر، خانم جان یه زحمتی بکش یه قورمه سبزی بار بذار با بچه‌ها دور هم بخوریم

حاج خانم: چشم حاج اقا

سال ١٣٩٥

(صدای آیفن)

مادر: سعییییید سعییییید،برو غذارو آوردن

پدر: باشه خانم

(چند لحظه بعد،صدای بسته شدن درب)

سعید: به به چه بویی، هممممم... سپهر جان بابا بیا ناهار بخوریم، خانم بدو بیا تا یخ نکرده

(مشغول خوردن ناهار)

سعید: عجب قورمه سبزیه، از وقتی که این غذاخونگی جدیده اومده تو این محل در همه غذا خونگیارو تخته کرده، آخ چقد قورمه سبزیاش خوشمزست مثه قورمه سبزیای مامان جونه، هردفعه غذا بار میذاشت بوش تا هفت تا خونه اونورتر میرفت

مادر: آره یادش بخیر، قدیما یادمه مامانم واس اینکه قورمه سبزی بار بذاره روز قبلش اقاجونم سبزی تازه میگرفت مامانم و همسایه‌ها عصری پاکش میکردن، تا فردا یه قورمه تازه داشته باشیم، هنوز بوی دنبه و سبزی‌ای که رو اجاق غل میخورد یادمه چه روزایی بود، یادته همیشه تو میومدی ظرف خورشتی رو که مادرم فرستاده بود براتون رو دم در بگیری؟ (با شیطنتی زنانه)

سال ١٤١٥(صدای آیفن)

خانم خونه: سپهر، سپهرجان برو دیلیوری غذارو آورده

سپهر: باشه بِیبی

خانم خونه: پری پِی شده‌ها، پول ندی بهش

سپهر: اوکی اوکی (صدا درحال دور شدن)

(صدای بسته شدن درب آپارتمان)

سپهر: هوتن جان هوتی بیا ناهار آوردن

هوتی: آخ جون بییییف

مادر: آخ آخ یه لحظه یاد خونه بابام افتادم یادش بخیر چه غذاهایی میخوردیم عجب کترینگایی تو محل بود

سپهر: آره بِیبی کترینگ یاس یادته چه غذاهایی داشت

مادر: آره اما از قیمه‌هاش خوشم نمیومد لپه‌هاش کال بود

سپهر: خب قیمه رو باید از کترینگ نمکدون میخریدین، هروقت هوس قیمه میکردیم دَدی از اونجا میخرید

مادر: چقد مینیویِ قوی داشتن، دلم گرفت یادش بخیر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۲۶
یوسف بیدار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی