تک برگِ سخن

اینجا فضایی برای داستان،شعر و کمی نقد است

تک برگِ سخن

اینجا فضایی برای داستان،شعر و کمی نقد است

من یوسف
غالبا بیدارم، پس یوسف بیدارم
زبان و ادبیات فارسی را پنج سالی بهمراه فقه و مبانی حقوق در دانشگاه رضوی(ع) جویده ام، اینجا مینویسم و سعی دارم چاشنی دقت را همواره کنار خودکارم اضافه کنم اگر نپسندیدید گوشزد نمایید
ممنونم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۶/۰۸
    .

در این نوشتار تلاش شده است که به تحلیل روانکاوی از سه شخصیت اصلی داستان چندتا جعبه کارور پرداخته شود به گونه ای که این شخصیت ها از چه عقده های روانی رنج می برند و این عقده ها به چه شکلی در بافت داستان نمود پیدا کرده است.

اولین شخصیت که به آن پرداخته می شود شخصیت مرد داستان است که ماجرای هجرت مادر خود را از شهر محل زندگی خود شرح می دهد. او در درون خود دریایی متلاطم دارد که  در داستان تنها فقط چند جمله از آن بروز میکند روای داستان اول شخص است و تمام ماجرای از زبان مردی است که درونگراست و توانایی بروز آنچه که در درون خود میگذرد را ندارد و از این خودفرورفتگی رنج میبرد که در جریان داستان به این مهم اشاره میکند "جیل همیشه هرچه در دلش باشد به زبان می آورد"

 شروع داستان بدون مقدمه است: "مادرم اثاثش را جمع کرده و آماده رفتن است" از رفتن مادر سخن میگوید و پرداختن به حداقل ها در جملات و عدم زمینه چینی برای ورود به موضوعات نشان از وجود ابهام در ذهن مرد داستان است که دلیل جابجایی های مکرر مادر را نمیداند و درست زمانی که همه چیز درحال خوب پیش رفتن است مادرش از راه میرسد و از نظرش این اتفاق خوبی نیست او از شغل جیل بیزار است و این یکی از ناراحتی های اوست و او نمیتواند آن را حل کند، انتخاب جیل از عقده مادرستیزی مرد داستان میتواند باشد که جیل را جایگزین مادر کرده و از سوی دیگر وجود عقده ادیپ و تلاش برای تصاحب مادر او را در تعارضی شدید قرار داده که عدم رضایت او از جیل این تعارض را تشدید میکند و از طرفی مرد تعلق خود و جیل را به مکانی واحد را نشان میدهد "می خواهد پرده ای برای خانمان پیدا کند" و بدین شکل دست به فرافکنی میزند و این همان فرافکنی است که فروید بعنوان یکی از مکانیسم های دفاعی از آن یاد میکند

از دیگر نمونه های بروز وجود عقده ادیپ در مرد داستان را میتوان در سمت انتهایی داستان پیدا کرد که مادر را در آغوش میگیرد و "نازنین" صدا میزد از لفظی که پدرش برای صدا زدن مادر استفاده میکرده است.

جیل

او تحت هیچ عنوان نمیخواهد زندگی جدیدی را که شروع کرده از دست بدهد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۰
یوسف بیدار

.

چون قطره ایم که به سنگی رسیده ایم

یا لیت! این تلاقی دریا و رودها...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۴۷
یوسف بیدار

مثل همیشه گوشه اتاق نشسته بود و با متانتی که حاصل سالها زندگی خاکستری بود به سیگار بهمنش پک میزد! همیشه اولین سوالش از من این بود کی برمیگردی؟ وقتی جوابشو میگرفت بدون اینکه حرفی بزنه روشو میکرد به طرف دیگه، این حرکتشو توی این ٧ سالی که دورم هر دفعه که میدیدمش تکرار میکرد. حتما فلسفه ای داره تا اینکه چندوقت پیش متوجه رفتار دیگه ای شدم اینکه هیچوقت موقع وفتن "خداحافظ" نمیگه، آره دستمو فشار میداد و نهایتش دعام میکرد
فهمیدم که حتما رابطه ای بین این دو حرکت باید وجود داشته باشه! کاش ماشین زمان بود و میشد جوونیاشو ببینم
مطمئنم بین "رفتن" و "خداحافظی" مفهومِ غمناکی نهفته ست که هیشکی جز خودش ازش خبر نداره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۳۹
یوسف بیدار

شب از نیمه گذشته بود، ماه وسط آسمون پیدا بود! از پنجره نیمه باز اتاق به بیرون سرک میکشید تا شاید عابری پیدا بشه و ازش بپرسه ساعت چنده؟

خیلی وقت بود که شب شده بود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۴۳
یوسف بیدار

تو در آن عصر دل انگیز به من خندیدی
و درآن تابش سرخ خورشید
با نگاهت گفتی
زندگی را سر وته کن
و کمی بِتْکانش
تا نماند از آن، رنگی از لحظه تلخِ رفتن
و همان را کردم ولی صد حیف نگفته بودی
که تکاندن، کمی دشوار است
 و من از زندگی و عصر و فراق
هیچ سودی نصیبم نخواهد گردید..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۱:۳۷
یوسف بیدار

چه ظالمانه اتفاق می افتد
وقتی میروم و هوای شهر بارانیست
چه ظالمانه اتفاق می افتد
وقتی چمدانم سنگین تر از هر زمانیست
چه ظالمانه اتفاق می افتد
رفتن و بغض شاعری که پنهانیست


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۱:۳۶
یوسف بیدار


و...
خدا سیب و حوا را آفرید
عشق از تو جان گرفت و
ریشه دواندی تا شاعری پدر شود
چه لذتی شیرین تر از میوه گناه
طوبای من هبوط کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۱:۳۵
یوسف بیدار

از تبانی سیگار و حمام آفریده شدی
جهانی که عشق را نفهمید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۱:۳۵
یوسف بیدار

شیرآبو که باز کردم با اولین قطراتی که از دوش سرازیر شد به خودم اومدمو از هپروتی که توش سیر میکردم خارج شدم،برای هزارمین بار همه چی رو مرور کردم توی آشپزخونه ظرفی نبود که نشسته باشه اتاق خواب و هال مرتب بود،وای مینا همیشه لباساشو روی تخت میذاره،نکنه چیزی جامونده باشه، مینا!!!!
کاش میتونستم باهاش این موضوع رو درمیون بذارم اونم حقشه که از این ماجرا خبر داشته باشه،حدود یکسالی هست که هروقت میام در این مورد باهاش حرف بزنم یچیزی مانع میشه هر روز که میگذره این رابطه محکم تر میشه و گفتنش به مینا سخت تر،مینا همیشه سرکاره!خیلی تلاش میکنه،نمیدونم کارش براش مهمه یا خرج این زندگی،مهم نیست هر کدوم که باشه دلیلِ خوبیه واسه شب و روز کار کردنش،سر درآوردن از شیفتش همیشه برای سخت ترین کار ممکن بود به این فکر میکنم که چقد زور زدم که مطمئن شم این چند ساعتو خونه نیست خستگی عجیبی روی شونه هام احساس میکنم شاید بهتر  بود که بهش میگفتم شاید اگه زودتر از اینا باهاش درمیون میذاشتم انقد دلم مثه سیر و سرکه نمی جوشید،حس و حال عجیبیه انگار زیر پوستم موجودی هی سُر میخوره و طولِ تنمو بالا و پایین میره،اولین بارِ چنین قراری رو میذارم و همین کار رو مشکل میکنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۵
یوسف بیدار

همسر:امییییییر پاشو لنگ ظهره ،پاشو دیگه...چقد میخوابی؟؟؟؟

امیر:چیه خانم بذار یه روز جمعه بخوابیم...چقد غر میزنی

همسر:پاشو تنبلی نکن، یه نگاهی به ریخت و قیافت بکن شدی یه کوهی از چربی، پاشو کمی ورزش کن

امیر: ورزش؟ ورزش بکنم که چی بشه؟ تو این همه ورزش کردی چی شد؟

همسر: میبینی که چقد سرحال و شادم، همیشه سحرخیز هستم،کارامو بموقع انجام میدم، به فکر زندگیمونم

امیر:چی؟ تو کاراتو میکنی؟ اونم سرموقع؟ دقیقا منظورت کدوم کاراست؟

همسر:هر روز صب میرم با دوستام پیاده روی، ظهرا بموقع غذا سفارش میدم بعدازظهرا میرم خرید،شبا هم که سر وقت به مهمونیام میرسم، هفته ای هم دو روز با بچه های گروه یوگا میریم کوهنوردی، تازشم تو زن به این خشکلی و خوش اندامی کجا میتونی پیدا کنی

امیر: آره واقعا خیلی زحمت میکشی اینا همه از فواید  ورزش کردنه؟؟؟؟

همسر:بعله، الکی نیست که میگن "عقل سالم در بدن سالم"

امیر: آره راست میگی عقل سالم!!!!

البته جناب سعدی میفرمایند

تن آدمی شریف است به جان آدمیت     نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

لطفا سروصدا نکن بذار کوه چربی یه، یه ساعتی بخوابه.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۰۶
یوسف بیدار

چشمت نمایشی از شعرِشراب بود
جام و قوافیِ موزون سراب بود
آهسته دُر بریز ای خدای شعر
آزادی این مردمان انقلاب بود


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۰۰
یوسف بیدار