در این نوشتار تلاش شده است که به تحلیل روانکاوی از سه شخصیت اصلی داستان “چندتا جعبه” کارور پرداخته شود به گونه ای که این شخصیت ها از چه عقده های روانی رنج می برند و این عقده ها به چه شکلی در بافت داستان نمود پیدا کرده است.
اولین شخصیت که به آن پرداخته می شود شخصیت مرد داستان است که ماجرای هجرت مادر خود را از شهر محل زندگی خود شرح می دهد. او در درون خود دریایی متلاطم دارد که در داستان تنها فقط چند جمله از آن بروز میکند روای داستان اول شخص است و تمام ماجرای از زبان مردی است که درونگراست و توانایی بروز آنچه که در درون خود میگذرد را ندارد و از این خودفرورفتگی رنج میبرد که در جریان داستان به این مهم اشاره میکند "جیل همیشه هرچه در دلش باشد به زبان می آورد"
شروع داستان بدون مقدمه است: "مادرم اثاثش را جمع کرده و آماده رفتن است" از رفتن مادر سخن میگوید و پرداختن به حداقل ها در جملات و عدم زمینه چینی برای ورود به موضوعات نشان از وجود ابهام در ذهن مرد داستان است که دلیل جابجایی های مکرر مادر را نمیداند و درست زمانی که همه چیز درحال خوب پیش رفتن است مادرش از راه میرسد و از نظرش این اتفاق خوبی نیست او از شغل جیل بیزار است و این یکی از ناراحتی های اوست و او نمیتواند آن را حل کند، انتخاب جیل از عقده مادرستیزی مرد داستان میتواند باشد که جیل را جایگزین مادر کرده و از سوی دیگر وجود عقده ادیپ و تلاش برای تصاحب مادر او را در تعارضی شدید قرار داده که عدم رضایت او از جیل این تعارض را تشدید میکند و از طرفی مرد تعلق خود و جیل را به مکانی واحد را نشان میدهد "می خواهد پرده ای برای خانمان پیدا کند" و بدین شکل دست به فرافکنی میزند و این همان فرافکنی است که فروید بعنوان یکی از مکانیسم های دفاعی از آن یاد میکند
از دیگر نمونه های بروز وجود عقده ادیپ در مرد داستان را میتوان در سمت انتهایی داستان پیدا کرد که مادر را در آغوش میگیرد و "نازنین" صدا میزد از لفظی که پدرش برای صدا زدن مادر استفاده میکرده است.
جیل
او تحت هیچ عنوان نمیخواهد زندگی جدیدی را که شروع کرده از دست بدهد