به گواه بسیاری از منتقدین ادبی معاصر "حسین
منزوی" را باید پدر غزل سرایی معاصر دانست که تمام علوم و فنون ادبی گذشته را
آموخته و در معیار و قالب شعر امروزی به همراه تمام مضامین مدرن گنجانده است. اما
منظور از مدرن نه آن چیزی است که در آثار بعضی از شاعران دیده میشود که بیشتر رنگ
اضمحلال و تکرار دارد و چیزی به شعر و شاعری نمیافزاید.
آثار حسین منزوی سرشار از صلابت و استواری شعر شعرای پیشین
خود است، اما صراحتا نمیتوان گفت منزوی دنباله رو چه کسی است. زیرا با زیرکی
تمام توانسته از هر شاعری آنِ حقیقی او را دریابد و در شعر خود بگنجاند، در این
خصوص خود منزوی میگوید: " در شعر هیچ الگویی نداشتهام، ولی به حافظ، مولوی،
سعدی و خیام ارادت داشتهام. نیما، شاملو، فروغ و نادرپور برایم بسی عزیزند".
از دیگر ویژگیهای شعر منزوی که موید محدود نبودن وی به هیچ
سبک و سیاق شعری است میتوان به استفاده از تغزل برای مضامین اجتماعی دانست که میگوید:
هرچند پایگاه تغزل را عشق و عاشقی دانستهاند ولی به گمان من، تغزل میتواند هر
نوع حدیث نفسی را در برگیرد حتی اگر اجتماعی و عرفانی باشد".
از این مهم اینگونه برداشت نشود که هر نوع حدیث نفسی مراد است! متاسفانه
امروزه عدهای از وزن پردازان که نام شاعری برایشان بسیار ثقیل است با خلق معیاری
مدعی آن هستند که در ساحت مقدس شعر هرچیزی میگنجد و دست به خلق آثار اروتیک میزنند
تا بدین وسیله در برههای از زمان مورد تشویق عدهای عام قرار گیرند که این مسئله از شعر
منزوی دور است. منزوی هرگز اسیر جریانات شعری زمانه خود مانند موج نو و شعر فرم و
... نشده است و از معنا گریزی واهمه داشته است.
خیال خام پلنگ من، به سوی ماه جهیدن
بود
...و ماه را ز بلندایش به روی خاک، کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به
خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست
رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ اگر چه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و
چیدن بود
من و تو آن دو خطیم _ موازیان به
ناچاری _
که هر دو، باورمان ز آغاز، به یکدگر
نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد،
اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام
من
فریب کار دغل پیشه، بهانه اش نشنیدن
بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک
ابریشم
تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر
پریدن بود